گفتگو شدن. مذاکره: سخن رفتشان یک بیک همزبان که از ماست بر ما بد آسمان. فردوسی. چو پیران بیامد ز هند و ز چین سخن رفت از آن شهر باآفرین. فردوسی. بوالفتح رازی را بخواند و خالی کرد و گفت درباب تو امروز سخن رفته است. (تاریخ بیهقی). سخن بسیار رفت تا آنچه نهادنی بود بنهادند. (تاریخ بیهقی)
گفتگو شدن. مذاکره: سخن رفتشان یک بیک همزبان که از ماست بر ما بد آسمان. فردوسی. چو پیران بیامد ز هند و ز چین سخن رفت از آن شهر باآفرین. فردوسی. بوالفتح رازی را بخواند و خالی کرد و گفت درباب تو امروز سخن رفته است. (تاریخ بیهقی). سخن بسیار رفت تا آنچه نهادنی بود بنهادند. (تاریخ بیهقی)
بالا رفتن. برشدن. صعود کردن. بر دویدن. به بالا بر شدن. بر فراز چیزی برآمدن. ارتقاء. (یادداشت مؤلف) :... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کرد و بر رفت. (ترجمه طبری بلعمی) ... پس مرد دیگر را صدهزار درهم بپذیرفتند تا بر رفت چون بسر کنگره رسید همچنان کردکه آن مرد نخستین کرده بود. (ترجمه طبری بلعمی). گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی. منوچهری. و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... (تاریخ بیهقی). اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. ایشان (فیل گوشان) می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمۀ دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. (مجمل التواریخ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه صبر آورد گردون بر رود هرکه حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. پایه پایه بر توان رفتن ببام هست جبری بودن اینجا طمع خام. مولوی.
بالا رفتن. برشدن. صعود کردن. بر دویدن. به بالا بر شدن. بر فراز چیزی برآمدن. ارتقاء. (یادداشت مؤلف) :... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کرد و بر رفت. (ترجمه طبری بلعمی) ... پس مرد دیگر را صدهزار درهم بپذیرفتند تا بر رفت چون بسر کنگره رسید همچنان کردکه آن مرد نخستین کرده بود. (ترجمه طبری بلعمی). گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی. منوچهری. و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... (تاریخ بیهقی). اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. ایشان (فیل گوشان) می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمۀ دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. (مجمل التواریخ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه صبر آورد گردون بر رود هرکه حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. پایه پایه بر توان رفتن ببام هست جبری بودن اینجا طمع خام. مولوی.
در شب راه پیمایی کردن. در تاریکی رفتار نمودن. به هنگام شب راهی شدن، شب به پایان رسیدن: شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه قصۀ ما بود دراز. محزون تبریزی
در شب راه پیمایی کردن. در تاریکی رفتار نمودن. به هنگام شب راهی شدن، شب به پایان رسیدن: شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه قصۀ ما بود دراز. محزون تبریزی
درس گرفتن. چیز آموختن: بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق. انوری. روزی دیوانه ای این بیت میخواند: نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان. خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص 68). طوطی من سبق از سینۀ خود میگیرد پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست. صائب. ، درس دادن و تعلیم کردن. (آنندراج). درس. تدریس: ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است کودک ما را سبق از علم نادانی بگو. ملا طغرا (از آنندراج)
درس گرفتن. چیز آموختن: بباغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان بشاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق. انوری. روزی دیوانه ای این بیت میخواند: نیکوان را دوست دارد هر که باشد در جهان گر بدان را دوست داری گوی بردی از میان. خواجه فرمودند ما از این سخن سبق گرفتیم و درویشان گفتند که این بیت را یاد گیرند. (انیس الطالبین ص 68). طوطی من سبق از سینۀ خود میگیرد پشت آئینه مرا مانع گویایی نیست. صائب. ، درس دادن و تعلیم کردن. (آنندراج). درس. تدریس: ای معلم جزو استعداد مردم جاهلی است کودک ما را سبق از علم نادانی بگو. ملا طغرا (از آنندراج)
سریعالسیر در مسافت. (ناظم الاطباء) : هماذی ّ، شتر تیزرو و سبک رفتار. (منتهی الارب) ، آنکه دارای رفتاری سبک است. جلف: آه کز قامت چون تیر سبکرفتاران غیر خمیازۀ خشکی چو کمان نیست مرا. صائب (از آنندراج). ، کوکب سیار را گویند چنانکه گران رفتار ستارۀ ثابت را و ثابت و سیار را فارسیان ستارۀ برجاوران گویند. (آنندراج)
سریعالسیر در مسافت. (ناظم الاطباء) : هَماذی ّ، شتر تیزرو و سبک رفتار. (منتهی الارب) ، آنکه دارای رفتاری سبک است. جلف: آه کز قامت چون تیر سبکرفتاران غیر خمیازۀ خشکی چو کمان نیست مرا. صائب (از آنندراج). ، کوکب سیار را گویند چنانکه گران رفتار ستارۀ ثابت را و ثابت و سیار را فارسیان ستارۀ برجاوران گویند. (آنندراج)
اشاعه یافتن خبری در محلی. منتشر شدن خبری، در جایی. پخش گشتن خبردر موضعی. انتشار یافتن خبری در مکانی: موضعی در همه آفاق ندانم امروز کز حدیث من و حسن تو خبر می نرود. سعدی (طیبات)
اشاعه یافتن خبری در محلی. منتشر شدن خبری، در جایی. پخش گشتن خبردر موضعی. انتشار یافتن خبری در مکانی: موضعی در همه آفاق ندانم امروز کز حدیث من و حسن تو خبر می نرود. سعدی (طیبات)
از دست شدن سر. مردن. کشته شدن: در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را. سعدی. گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنی است دیر یا زود. سعدی. ، ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. (یادداشت مؤلف). - سر رفتن حوصله، دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن. - سر رفتن دل،دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن. - سر رفتن مدت، منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن
از دست شدن سر. مردن. کشته شدن: در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را. سعدی. گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنی است دیر یا زود. سعدی. ، ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. (یادداشت مؤلف). - سر رفتن حوصله، دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن. - سر رفتن دل،دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن. - سر رفتن مدت، منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن